Like Toy Soldier

یه جنگ وبلاگی راه افتاده و مثل اینکه هر چی یار بیشتر داشته باشی موفقیتت بیشتره اما من می خوام یه چیزی رو بررسی کنم انواع وبلاگ داری:
اولین گروه:بعضیا برا خودشون می نویسن و فقط به خودشون مربوطه و فقط خودشون می فهمن و فقط خودشون می خونن...
دومین گروه: این گروه بیشتر برا خودشون می نویسند و فقط به خودشون مربوطه و فقط خودشون می فهمن و یه سری افراد خاص(در اصطلاح فنی! به افراد خاص انسانهای واقعی گفته می شود...)
سیمین گروه:برا همه می نویسند و برا همه می خونند و اما خواننده ندارند...
چهارمین گروه :این گروه که ما باشیم برا همه ٬خودمون و افراد خاص می نویسیم و به موضوعات مختلفی می پردازیم (مثل الان که ازادی مد شده!)
بله این انواع وبلاگ ها هست که انجوری طبقه بندی می شوند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

Step by step, heart to heart, left right left We all fall down like toy soldiers Bit by bit, torn apart, we never win But the battle wages on for toy soldiers
 بله اخرش هم یه روز همه ما می ریم اما به کجا!مثلا سال دیگه من می خوام برم (تغییر رشته بدم)اره از پیش شما میرم اما ممکنه یاد من پیش شما بمونه

یاد تو هر تنگ غروب ...
خب داره دیگه مطلبم به قهقرا می ره پس دهنم رو می بندم تا افکار بسته شما راحت شه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
سه نکته:
۱.لینک ترنج حذف شد نمیدونم چرا!!!؟
۲.از اعضا خواهش میکنم تولدم رو بهم تبریک بگن ۳اردیبهشت
۳.لطفا نظر بی اسم نذارید و کامنتگاه رو به چتخونه تبدیل نکنید
۴.مطلب قبلی به دلیل اصرار پشتون پاک شد...

پیام 
 

آزادی

                                                             یا هو

آزادی
چه کلمه زیبایی
انسان آزاد آفریده شد
در بندش کردند
نه بندی که خدا خواسته بود
که خدا بندی نخواسته بود برایش
آزاد آفریده بود او را
بند انسان این نبود

بند انسان جهلش بود
جهل
بندهایش را محکم به دورش پیچید
نکند که پرواز کند
«
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی»

این پایین ها مانده بود
بالا را که نگاه میکرد
کور میشد
گفت که بالایی نیست
من همینم که همین
«
زنده»گی جز این نیست
و نفهمید چرا «زنده» شده
و فرو رفت در این گل

بعضی ها فهمیدند
بال گشودند و پریدند
و از آن بالا به این پایینی ها نگاه می کردند
و می خندیدند
آزاد بودند
آزاد از همه چی
نه عبای سالوس در بر داشتند
نه شیشه «می» ترش زیر بغل


آنان که در بند بودند فکر خوبی کردند
«
ازادی» همین است که ماها داریم
چه احمقند آنها که پریدند
«
اسیر دست وحشی باد شدند»
هر چه پر تر بخوریم بهتر است
و نباید که از آن «حال» گذشت
دیگری گفت نه آقا این نیست
بشری خلق نشد از پی این
آزادی است بیان نظر و فکر و «سخن»
انسان یعنی این
دیگری گفت نه اینها هم نیست
ما خدایی داریم
فکر ما آنست که او گفته بما
فکر چیست؟
هر چه او گفت همانها بکنیم
و پایین تر رفت

دیگر حتی فکر آزادی را هم نمی توانست بکند
بندی آماده نمود
و آزاد ها را گرفتند
و کشتند
وه چه آزادی که به آنها دادند
به «انا الحق» می گفتند کفر
و به نادانی خود «فکر»


چرا نمی خواستند بپرند؟
یا به پرواز دیگران حسودی نکنند
چرا هنوز هم نمی خواهند...

                                                               یا حق
پشوتن


 پ.ن:مردم از خستگی.وسط امتحامه هر روز ساعت پنج برو کرج ده شب بیا خونه.شش صبح فردا هم پاشو.تو راه که باید برای امتحان بخونی نمی شه خوابید.
پ.ن ۲:این مدت که نبودم در گیر این کار بودم. دفعه بعد هم معلوم نیست کی کانکت شم.

آینده آفریده انتخاب الان ماست

2.       زندگی مجموعه ای از تصادفات یا چیزی از پیش تعیین شده نیست. زندگی پازلی است که با انتخاب های ما کامل می شود.

3.       زندگی یک بسته شکلات است. بسته را به ما می دهند بدون اینکه انتخاب کنیم. ولی ما انتخاب می کنیم که کدام شکلات را بخوریم.

4.       جبر توهم نداشتن آزادی است و آزادی تنها چیزی که انسان دارد.


احساس می کنم «جهان آلوده خواب است»:

جنبشی نیست در این خاموشی

دست و پا ها در قیر شب است.

...

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاریست در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده

(سهراب سپهری)

          The one