i understand

i understand this is business And this shit just isn't none of my business .۱
۲.اقا به ماچه دیگران چی کار می کنند مگه نه هر کسی کار خودش بار خودش اتیش به انبار خودش یا هرکی خوابه خوشبحالش ...
۳.جدیدا مد شده هر کی به اخوندا فحش بده و بد وبیراه بگه ادم نسل جوان شناخته می شه و روی مد روزه ...ههه نه اقا اینجوریا نیست...

۴.حال عمویم رو به بهبودیه فقط دیروز از ریه اش ۱لیتر اب کشیدن...خدا رحم کنه....

۵. اقا محمد امین  شما لطفا اپزیسیون ما نباشید چون رییس شما به اندازه کافی هستند (اصلا قصد هیچ گونه توهین بی احترامی و از این موارد را ندارم لطفا جو ندهید...)

۶.خیلی کوچیک شدم اینقدر که از نظر دوستامم افتادم...

crazy insane or insane crazy

۱.دیروز معلم راهنمای ما عصبانی شد و کلی بچه ها رو دعوا کرد جای شما خالی نبودید ببینید چه دعوایی بود البته من به شما معلم عزیز اینقدر خودتونو زحمت ندید بچه های ما ادم بشو نیستن...

۲.دیروز عموم و عمل کردن اما تا الان به هوش نیومده خدا داند

۳.اقا ما نمی دونیم این محمد امین چه مشکلی با ما داره منظورم با بچه های وبلاگ ماست هر وقت نظر میذاره یا حال مارو می گیره یا تیکه میندازه خدا راهنماییش کنه...

۴.یه مطلب تو اقبال خوندم تو قسمت قهوه تلخ باحال بود ٬در مورد انتخابات بود راستی شما به کی رای میدید...
 
۵.تندیسه تنهایی در خوابی و زیبایی..

۲۹.۶روز بدون احتساب جمعه ها مونده تا از شر هم خلاص شیم...


پیام

یــــــــاد

                                 یا هو

چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده


 آره٬یه مدته بهش فکر میکنم.با اون چشمای پاک و معصوم. و دستهای کوچک.با چشمهایی که گرسنه نبودند. برخلاف بقیه آدمایی که اونجا بودند٬ از بزرگ و کوچک.با همشون فرق می کرد.
اون روز رفته بودیم توزیع(پخش کردن کمکهای مردم بین محرومین.) بر خلاف اون چیزی که فکر می کنید٬ نه کسی راضی و خوشحال از اونجا رفت. نه یه نگاه تشکر آمیز.که مثلا خستگیت در بره. همه حول می زدند. هر چیزی را دوسه بار عوض می کردند. فکر می کردن هر چی از ما بگیرند حقشونه و ما ارث پدرشون رو غصب کردیم.(حق هم داشتند!... غصب نکردیم؟).اما اون با بقیه فرق داشت. پسر کوچولو با مادرش آمده بود. آخر آخرش اومد. چیزی داشت که هیچ کس اونجا نداشت. با اون کوچیکیش از من و تو بیشتر مناعت طبع داشت. از اون چیزای کوچولویی که بهش داده بودیم اینقدر راضی بود و خوشحال ما رو نگاه می کرد که تمام خستگیم در رفت.
خدا خیرش بده که اون اونروز داشت برای ما خیر پخش می کرد.
آره ما آدما می آیم تا همدیگر رو از دست بدیم. این دنیا همه چیش فانیه. دیگه نه من تا آخر عمرم اونو می بینم نه اون من رو. تازه اگر ببینیم کی اون یکی رو یادش میاد؟

خدایا اون بیشتر از ما استحقاق نعمتهای تو رو داره. اللهم اغن کل فقیر....

                                                           یا حق

پشوتن