«انسان شَوید»

- مگر نیستیم؟

- نه، نیستید. هیچ موجودی از اول انسان نبوده!

- اگر انسان نیستیم پس چه هستیم؟

- آدم! همه اول آدم اند بعد انسان می شوند.

- چگونه انسان شویم؟

- بوسیله ی پیامبران!

- پیامبران چگونه انسان شدند؟

- بوسیله پیامبر قبلی!

- و حضرت آدم؟

- حضرت آدم را مفیستوفلس انسان کرد، البته خودش نه کارش!

- مفیستوفلس؟!

- شیطان! جزئی از آن نیروئی که فکر بد می پروراند ولی نیکی می کند!

- ...!؟

- شیطان آدم را به غفلت دچار کرد و غفلت آدم را بیدار کرد! بله خواب خوابیده را بیدار می کند!

همچنان که کفر، ایمان می آفریند!

- و آدم انسان شد!!!

- بله آدم انسان شد ولی قابیل آدم ماند! چرا که انسان شدن موروثی نیست! هر کسی خودش باید انسان شود!

- چگونه؟

- برای هر کس راه مخصوص خودش، ولی مقصد یکی است؛ ایمان عاشقانه!

چرا که «ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود. ایمان بی عشق تعصبی کور و عشق بی ایمان کوری متعصب!

ایمان بی عشق آثارش عبارت است از ریش و تسبیح و مهر نماز و انگشتر عقیق و طهارت دقیق!

عشق بی ایمان آثارش عبارت است از زیر ابرو برداشتن و قر و غمزه استعمال کردن و رنگ های مختلفه به خود مالیدن!»*

که هیچ کدام از این دو گروه انسان نیستند! حتی بعضی هاشان آدم هم نیستند!

و البته راه کوتاه اما پر خطر: کفر، قهر با خدا! که کفر، ایمان می آفریند و قهر، عشق!

«انسان باشید؛ عاشق مؤمن»


*.دکتر علی شریعتی

The one

خــــــــــِــــرَد

                                                               یا هو
هورمزد بود
تنها
با خردی عمیق

نه
هورمزد نبود
اهورامزدا بود
تنها نه با جهان
جهانی که خلق کرده بود از خِرَد
خــــِــــــرَد
او خرد بود
وخرد او
جهان بود سرشار از خرد
و آن خرد بود که در تک تک موجودات سیلان داشت
جاری بود
از قناری
تا کرکس


و همان خرد بود
که جاری بود در اهریمن
که انسان بیهوده نباشد
زندگی بدون اهریمن
زندگی است بیهوده

مغ چرا بود
زرتشت چرا آمد
آناهیتا و میترا چرا بودند
محمد چرا آمد
چون اهریمن بود
پلیدی بود


پلیدی هم زیباست
شایسته عشق

                                                                    

                                                            یاحق
پشوتن

دوست...وطن

از هم وبلاگی ها معذرت می خواهم نتونستم جلو خودمو بگیرم...

یه شعر تقدیم به تمام هم وطنان عزیز ...

وطن پرنده ی پر در خون                 وطن شکفته گلت در خون

وطن فلات شهیدان شد                 وطن پا تا به سر خون

وطن ترانه ی زندانی                      وطن قصیده ی ویرانی

ستاره ها ،اعدامیان ظلمت            به خاک اگرچه می ریزند

                      سحر دوباره بر می خیزند

بخوان که دوباره بخواند این همیشه زندانی

گو سرود شکستن را

بگو که بخون بسراید این قبیله قربانی

حرف آخر رستن را

با دژخیمان،اگر شکنجه ،اگر بند است و شلاق و خنجر

اگر مسلسل و( سانسور شد)

گو با ما تبار فدائی                  با ما سرود رهائی

به نام آهن و گندم ،اینک ترانه ی آزادی اینک سرودن فردا

امروز ما ،امروز فریاد               فردای ما ،روز بزرگ میعاد

بگو که دوباره میخوانم با تمامی یارانم

گو سرود شکستن را

بگو که به خون می سرایم با دل و جانم

حرف آخر رستن را بگو به ایران بگو به ایران

وطن نام تو نام نام داران          همه فصل تو بادا نو بهاران

وطن،سبزی،سپیدی،سرخ گوئی            مبادا دشمنت را جز زبونی

اینم فقط برای علیرضا جان که از دوست می نالد....هر چی می کشم از دوستانم است...

ای به داد من رسیده تو روزهای خودشکستن

ای چراغ مهربونی تو شبهای وحشت من

ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید

تو شب و از من گرفتی تو من و دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه ندانم که من و دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت

وقتی ابر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود

وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی

برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخرمن

به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من

مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشه

اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
پیام