یا هو
هورمزد بود
تنها
با خردی عمیق
نه
هورمزد نبود
اهورامزدا بود
تنها نه با جهان
جهانی که خلق کرده بود از خِرَد
خــــِــــــرَد
او خرد بود
وخرد او
جهان بود سرشار از خرد
و آن خرد بود که در تک تک موجودات سیلان داشت
جاری بود
از قناری
تا کرکس
و همان خرد بود
که جاری بود در اهریمن
که انسان بیهوده نباشد
زندگی بدون اهریمن
زندگی است بیهوده
مغ چرا بود
زرتشت چرا آمد
آناهیتا و میترا چرا بودند
محمد چرا آمد
چون اهریمن بود
پلیدی بود
پلیدی هم زیباست
شایسته عشق
یاحق
پشوتن
از هم وبلاگی ها معذرت می خواهم نتونستم جلو خودمو بگیرم...
یه شعر تقدیم به تمام هم وطنان عزیز ...
وطن پرنده ی پر در خون وطن شکفته گلت در خون
وطن فلات شهیدان شد وطن پا تا به سر خون
وطن ترانه ی زندانی وطن قصیده ی ویرانی
ستاره ها ،اعدامیان ظلمت به خاک اگرچه می ریزند
سحر دوباره بر می خیزند
بخوان که دوباره بخواند این همیشه زندانی
گو سرود شکستن را
بگو که بخون بسراید این قبیله قربانی
حرف آخر رستن را
با دژخیمان،اگر شکنجه ،اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و( سانسور شد)
گو با ما تبار فدائی با ما سرود رهائی
به نام آهن و گندم ،اینک ترانه ی آزادی اینک سرودن فردا
امروز ما ،امروز فریاد فردای ما ،روز بزرگ میعاد
بگو که دوباره میخوانم با تمامی یارانم
گو سرود شکستن را
بگو که به خون می سرایم با دل و جانم
حرف آخر رستن را بگو به ایران بگو به ایران
وطن نام تو نام نام داران همه فصل تو بادا نو بهاران
وطن،سبزی،سپیدی،سرخ گوئی مبادا دشمنت را جز زبونی
اینم فقط برای علیرضا جان که از دوست می نالد....هر چی می کشم از دوستانم است...
ای به داد من رسیده تو روزهای خودشکستن
ای چراغ مهربونی تو شبهای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شب و از من گرفتی تو من و دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه ندانم که من و دادی نشونم
وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی ابر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخرمن
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشه
اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
۱.تو همه جا دیکتاتوری شده تو خانه تو مدرسه تو جامعه تو دستگاه الهی...
اره تو خونه که می ری بابات می زنه تو سرت مامانت می زنه تو دهنت ٬زبون که باز می کنی تا حرف می زنی می گن بچه ای یا نه می گن حرف حرف ماست اره این از خانواده!
تو مدرسه هم بماند که چه دیکتاتوری برقراره فقط همین قدر بدونید اگه یه نفر مث من بخواد حرف منتقادنه ای بزنه نسبت به کله گنده ها! یا هر کسی تو دوستان خودت!(ما که دوستی نداریم!) یا فرداش از ترس باید در خودش بشا...(ببخشیدا!) یا اینکه فرداش در جلوی چشم دیگران شکسته و حقیر شود...!
در جامعه متکسر ما همه عاشق انتقادات تخریبی هستند و کار دیگری جز خراب کردن وجهه ارگان های مملکت ندارند (مخصوصا یه ارگان!)وجالب اینست که خودشان به فکر کارهایی که انجام می دهند نیستند و باز هم کسی که از همین افراد انتقاد می کند از انجا که در همه جا نفوذ دارند سر را به باد می دهند و باز هم دیکتاتوری خود را غالب می کنند....
دستگاه الهی ...سانسور شد
۲.چندیست که بین وبلاگ ها جدایی افتاده مثلا وبلاگ وزین پیرهرات رابطه اش را کم کرده و یا وبلاگ آیینه نیز با ما مشکل پیدا کرده و وبلاگ ترنج (که قرار بود لینک بده!) نیز فکر کرده اند ما وبلاگی ضد تمام وبلاگ ها هستیم اما من می گم که اقا ما که با کسی دشمنی نداریم...
۳.داره از قبیله ما یکی یکی کم می شه... اره به قبیله ما داره اضافه می شه چون خود شما قبیله ات رو داری کم می کنی همون طور که منو از قبیله ات کم کردی ...
۴.نباید مث یه سایه زیر پاها زنده باشیم
مثل چتر خورشید باید روی سقف دنیا باشیم...ای پرنده مهاجر خوش بحالت همیشه میری و دیگه برنمی گردی
پیام