یــــــــاد

                                 یا هو

چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده


 آره٬یه مدته بهش فکر میکنم.با اون چشمای پاک و معصوم. و دستهای کوچک.با چشمهایی که گرسنه نبودند. برخلاف بقیه آدمایی که اونجا بودند٬ از بزرگ و کوچک.با همشون فرق می کرد.
اون روز رفته بودیم توزیع(پخش کردن کمکهای مردم بین محرومین.) بر خلاف اون چیزی که فکر می کنید٬ نه کسی راضی و خوشحال از اونجا رفت. نه یه نگاه تشکر آمیز.که مثلا خستگیت در بره. همه حول می زدند. هر چیزی را دوسه بار عوض می کردند. فکر می کردن هر چی از ما بگیرند حقشونه و ما ارث پدرشون رو غصب کردیم.(حق هم داشتند!... غصب نکردیم؟).اما اون با بقیه فرق داشت. پسر کوچولو با مادرش آمده بود. آخر آخرش اومد. چیزی داشت که هیچ کس اونجا نداشت. با اون کوچیکیش از من و تو بیشتر مناعت طبع داشت. از اون چیزای کوچولویی که بهش داده بودیم اینقدر راضی بود و خوشحال ما رو نگاه می کرد که تمام خستگیم در رفت.
خدا خیرش بده که اون اونروز داشت برای ما خیر پخش می کرد.
آره ما آدما می آیم تا همدیگر رو از دست بدیم. این دنیا همه چیش فانیه. دیگه نه من تا آخر عمرم اونو می بینم نه اون من رو. تازه اگر ببینیم کی اون یکی رو یادش میاد؟

خدایا اون بیشتر از ما استحقاق نعمتهای تو رو داره. اللهم اغن کل فقیر....

                                                           یا حق

پشوتن

نظرات 7 + ارسال نظر
مردیخی سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:57 ب.ظ http://girl.blogsky.com

سلام همسایه
ما تولد گرفتیم
می یای؟

احمد چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:31 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

خسته شدم از این همه تکرار
ما نالایقیم اینو میدونم پس چرا خدا به اونها نداد ؟
چرا ما با داشتن باید امتحان بشیم؟
این خیلی از نداشتن سختره !

از این سوالها نپرس:
آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

کورش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ب.ظ http://vulturek.blogsky.com/

نزن تو کلیشه لطفن !

این کلیشه ای بود؟
اون موقع تو اون حس بودم. تا همیشه هم دوست دارم تو اون حال بمونم.حتی هنوز هم گوشه قلبمه. دو خط توی وبلاگ که چیزی نیست.

آخه من هیچچی ندارم که فدای تو کنم...

رضا پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

اردو جهادی؟
من تا حالا هیچ وقت نرفتم. نمی فهمم این چیزهایی رو که می گی. تا خود آدم نبینه نمی فهمه. تا خود آدم نکشه نمی دونه. اینو گفتم که خیلی ها مثل من ندیدن این چیز هارو.

چه عجب سری هم به ما زدین
آره باهات موافقم.خودم هم تا وقتی ندیدم باور نکردم.

پیر خمین پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 ب.ظ http://pire-harat.blogsky.com

اگر با من مبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی

- به لطف خُلق توان کرد صید اهل نظر
به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را

نگرفتم منظورت رو

شبگرد پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:41 ب.ظ http://www.shabghard.blogsky.com

سلام پشتون جون
وبلاگت عالی بود از شعرت هم خیلی خوشم اومد چون یکی از بهترین دوستام این و می خوند
فعلا بای

پــــــشــــــــو تــــــــــــــــن !!!!!
دمت گرم باز هم سری به ما بزن

محمد امین جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ http://toranj.blogsky.com

می بینم که الحمد الله اصلاحات موفق شد وشما لحن نوشته هایتان تغییر کرد .جور دیگر نگاه کردید.مثل این که جو حاکم بر وبلاگ ها روی شما هم تاثیر گذاشته.به جناب رئیس (وبلاگ خودمون)تبریک می گویم. موفقیت بزرگی است.

آدم هر وقت تویه یه حسیه. یه دفعه هم نوشته ما باب میل شما و رئیستون در اومد. شاید برای مطلب دفعه بعد کامنت بذاری و فحش بدی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد